حکایت یک حمال
آیت الله ناصری می فرمودند:
زمانی که در نجف بودیم، یک حمال در آنجا بود، اخلاق عجیبی داشت. انسان بزرگی بود و حرفهای بزرگی هم می زد. همین حمال یک روز از یکی از محلات نجف اشرف عبور می کند، در همان محله بچه کوچکی همراه مادرش به پشت بام برای پهن کردن لباس رفته بود. متاسفانه تا مادر از او غفلت می کند، بچه از پشت بام سقوط می کند. تمام اطرافیان حیرت زده به بچه نگاه می کنند، تا اینکه همین آقا دستهایش را بلند می کند و می گوید:
خدایا! نگهش دار (نگه دارش).
کودک به آرامی پس از گفتن این حرف با اینکه معلق بین آسمان و زمین است به پائین می آید و مردم دور ایشان جمع می شوند.
آقا چه شد؟ شما که هستید؟جواب می دهد: من همان حمال خودتان هستم.
پرسیدند: چگونه به این مقام رسیدی؟
گفت:
فقط تا به حال هر چه خدا گفته، بنده گفتم چشم. حالا بنده یک چیزی گفتم و خدا گوش داد و دعایم را مستجاب کرد!

موضوعات: سبک زندگی اسلامی  لینک ثابت